loading...
بدون مادر....
مهسا بازدید : 17 شنبه 13 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
سلام خوبید؟ من خوبم .خدا صدای گریه هامو شنید و یه معجزه بزرگ کرد. بابام اومد ایران .قرار بود 20خرداد بیاد اما خدا کرد که زودتر بیاد . این چند روز بابام پیشم بود و کمتر برای مامان دلتنگ میشدم .خدایا مرسی ،خیلی حس خوبی بود . وقتی بابارو دیدم خیلی اروم شدم .دیگه ناراحت نبودم وباز لبخند اومد روی لبام .ولی هنوز ناراحتم اخه باید از ایران برم .واییییی خیلی سخته اما هرچی خدا بخواد .شاید اونجا بهتر باشه . امروز رفتم مدرسه .خیلی خوب بود هم بچه ها میومدن کنارم و معلما باهام خیلی مهربون شده بودن (قبل هم مهربون بودن اما جدی رفتار میکردن)خلاصه امروز هم به خوبی تموم شد . باورم نمیشه فقط 6روز دیگه ایرانم و بعد میرم ،خیلی برام سخته اخه از مامانم و دوستام و فامیلام جدا میشم خیلی سخته اما هیچ وقت ایرانو فراموش نمیکنم و همیشه مثل یه ایرانی رفتار میکنم و هیچوقت زبان شیرین فارسی رو از یاد نمیبرم . خیلی دوستتون دارم .همیشه خوش حال باشید که یک ایرانی هستید . خداحافظ
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 550